دستمال کاغذی به اشک گفت: قطره قطرهات طلاست یک کم از طلای خود حراج میکنی؟ عاشقم.. با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟ تو چقدر سادهای خوش خیال کاغذی! توی ازدواج ما، تو مچاله میشوی چرک میشوی و تکهای زباله میشوی پس برو و بیخیال باش عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست گوشهای کنار جعبهاش نشست گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد در تن سفید و نازکش دوید خون درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد مثل تکهای زباله شد او ولی شبیه دیگران نشد چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال پاک بود و عاشق و زلال او با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشت چون که در میان قلب خود دانههای اشک کاشت.
سوختم...
باران بزن شاید تو خاموشم کنی...
شاید امشب سوزش این زخمها را کم کنی...
بزن باران ،
من سراپای وجودم آتش است...
پس بزن باران ، بزن شاید تو خاموشم کنی...
دنگ..،دنگ.. ساعت گیج زمان در شب عمر می زند پی در پی زنگ. زهر این فکر که این دم گذر است می شود نقش به دیوار رگ هستی من... لحظه ها می گذرد آنچه بگذشت ، نمی آید باز قصه ای هست که هرگز دیگر نتواند شد آغاز...
عشق آمد خويش را گم كن عزيز قوتت را قوت مردم كن عزيز عشق يعني خويشتن را گم كني عشق يعني خويش را گندم كني عشق يعني خويشتن را نان كني مهرباني را چنين ارزان كني عشق يعني نان ده و از دين مپرس در مقام بخشش از آئين مپرس هركسي او را خدايش جان دهد آدمي بايد كه او را نان دهد
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید
در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید
هنوز صدای قدم هایت را پشت سرم می شنوم که همچون غریبه ای مرا بی تفاوت دنبال می کنی ومن این چنین پیش خود می پندارم که هنوز … با گام هایت مسیرمرا دنبال می کنی ولی افسوس … مرگ بر دوراهی ها ، لعنت بر هرچه بیراهه است آری به اولین دوراهی که رسیدیم دیگر صدای قدم هایت نیامد تو رفته بودی همه گفتند که تو عابری بیش نبودی …
ولی من میگویم دوراهی ها تورا ازمن ربودند لعنت بر دوراهی ها …
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
بعضی آدمها جلدِ زرکوب دارند،
بعضی جلدِ سخت و ضخیم و بعضی نازک.
بعضی از آدم ها با کاغذ کاهی چاپ می شوند و بعضی با کاغذ خارجی.
بعضی از آدمها ترجمه شده اند.
بعضی از آدمها تجدیدِ چاپ میشوند
و بعضی از آدمها فتوکپی یا رونوشت آدمهای ِ دیگرند.
بعضی از آدمها با حروف سیاه چاپ می شوند
و بعضی از آدمهاصفحاتِ رنگی دارند.
بعضی از آدمها تیتر دارند، فهرست دارند،
و روی پیشانی ِ بعضی از آدمها نوشته اند:
حق ِ هر گونه استفاده ممنوع و محفوظ است.
بعضی از آدمها قیمتِ روی ِ جلد دارند،
بعضی از آدمها با چند درصد تخفیف به فروش میرسند،
و بعضی از آدمها بعد از فروش پس گرفته نمیشوند.
بعضی از آدمها را باید جلد گرفت،
بعضی از آدمها جیبی هستند و میشود آنها را توی ِ جیب گذاشت،
بعضی از آدمها را می توان در کیف مدرسه گذاشت.
بعضی از آدمها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته میشوند.
بعضی از آدمها فقط جدول و سرگرمی و معما دارند
و بعضی از آدمها فقط معلومات عمومی هستند!
بعضی از آدمها خط خوردگی دارند،
و بعضی از آدمها غلطِ چاپی دارند.
بعضی از آدمها زیادی غلط دارند و بعضی غلط های زیادی!
از روی بعضی از آدمها باید مشق نوشت
و از روی بعضی آدمها باید جریمه نوشت
و با بعضی از آدمها هیچ وقت تکلیف ما روشن نیست.
بعضی از آدمها را باید چند بار بخوانیم تا معنی ِ آنها را بفهمیم.
و بعضی از آدمها را باید نخوانده دور انداخت...
بعضی از کتابها ساده می پوشند
و بعضی لباسهای عجیب و غریب و رنگارنگ دارند.
بعضی از کتابها برای ِ ما قصه میگویند تا بخوابیم.
و بعضی قصه میگویند تا بیدار شویم،
بعضی از کتابها تنبل هستند
و بعضی از کتابها زیاد می خوابند و همیشه خمیازه می کشند.
بعضی از کتابها شاگرد اول می شوند و جایزه می گیرند.
بعضی از کتابها مردود می شوند و بعضی تجدید.
بعضی از کتابها تقلب میکنند،
بعضی از کتابها دزدی میکنند!
بعضی از کتابها به پدر-و-مادر ِ خود احترام میگذارند.
و بعضی حتی نامی هم از پدر-و-مادر ِ خود نمیبرند.
بعضی از کتابها هرچه دارند، از دیگران گرفته اند.
بعضی از کتابها هرچه دارند به دیگران میبخشند.
و بعضی از کتابها فقیر اند و بعضی گدایی میکنند.
بعضی از کتابها پرحرف اند، ولی حرف برای ِ گفتن ندارند،
و بعضی ساکت و آرام اند ولی یک عالم حرفِ گفتنی در دل دارند.
بعضی از کتابها بیمار اند،
بعضی از کتابها تب دارند و هذیان میگویند.
بعضی از کتابها را باید به بیمارستان برد تا معالجه شوند
و بعضی را به تیمارستان برد.
بعضی از کتابها، کودکانه و لوس حرف میزنند.
و بعضی از کتابها فقط غر میزنند و نصیحت میکنند.
بعضی از کتابها دوقلو یا چندقلو هستند.
بعضی از کتابها پیش از تولد میمیرند.
و بعضی تا ابد زنده هستند .
بعضی از کتابها سیاه پوستند،
بعضی سفید پوست و بعضی زردپوست یا سرخ پوست.
بعضی از کتابها به رنگ پوست و پوتین خود افتخار می کنند و رنگ دیگران را مسخره می کنند...
خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم.
دکتر علی شریعتی
بعضي از دوستان گرام مجبور كردن تا بگم گه من يه پسر هستم با نام مستعار ترنم
البته خودمو پشت اين نام مخفي نكردم فقط نگفته بودم كه پسرم
ولي پسر هستم دوستان